اشعار ماه صفر سال 1403
شعر مرثیه اربعین حضرت امام حسن مجتبی (ع)
همه ی جسم و تنت دوخته شد بر تابوت
گوییا آتشی افروخته شد بر تابوت
امر ملعونه بر آن حرکت تیراندازان
همه ی قامت تو گشته فقط خونریزان
چشم عباس و حسینست برایت گریان
همه ی عالم امکان . به غمت شد قربان
جگر پاره ی تو روضه ی تو نیست حسن
گریه ناکرده به این داغ تو پس کیست حسن
گویم از کوچه و آن مادر و آن سیلی کین
صورت نیلی ی آن فاطمه ی ماه مهین
فاطمه خورد زمین روبروی دیده ی تو
و همانوقت چه کم گشته سوی دیده ی تو
دیده ای مادرتو نقش بر این خاک شده
هست پیغمبر تو نقش بر این خاک شده
ای بقربان دو چشمان تو بس گریان شد
از همان کوچه . حسن غمزده و نالان شد
این غمی بود که آتش زده بر سینه ی تو
بنشسته به دلت غصه دیرینه ی تو
زهر شد قاتلت ای عشق . امام حسنم
خوانده ای روضه ی آن پادشه بی کفنم
گفته ای آن دم آخر که حسین گریه نکن
بهر این ماتم من ضجه نزن مویه نکن
تو چه لایوم کیومک به حسینت گفتی
گریه کردی و به آغوش برادر خفتی
گفتی این جسم که بی زخم و جراحت باشد
در کنار تو و عباس چه راحت باشد
لیک در کرببلا نیزه و شمشیر بود
بدنت زخمی از آن ضربت صد تیر بود
زینبم ناله کنان وارد مقتل گردد
او سرازیر ز بالای همان تل گردد
بدنت بی سر و عریان وسط کرببلا
ناله ی مادرم آنجاست در آن دشت بلا
سر ببریده ات از نیزه . نمایان گردد
خون . سرازیر ز صد جای فراوان گردد
مقتلت خون شده از آن بی سر تو
ناله ی دخت نبی بر بدن اطهر تو
ای بقربان تو این زارع شیراز شود
تاابد از غم پاک تو چه دمساز شود
توضیحدر باب بیت دوم.
عایشه لعنت الله علیها باعث و سبب و امرکننده بر تیراندازی به
تابوت حجت الله علی خلقه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بود
________________________________________________________________
شعر مرثیه شهادت حضرت امام رضا (ع)
خانه ام شد قتلگاهم ای جواد من بیا
بر سر بالین بابا بس بیاد من بیا
زهر . کاری گشته و مولا میان حجره اش
از تمام درد میپیچد فغان حجره اش
تا تمام آسمانها شد عزادار غمش
سوخت قلب فاطمه از آوردگاه ماتمش
لحظه ی آخر . بروی خاک . جان داده رضا
آن دم آخر ز بوی خاک . جان داده رضا
روی دامان جوادش بود راس اطهرش
بوسه میزد بر پدرجانش بروی اخترش
گریه و اشک جواد و روضه بر داغ غریب
او شهید آل زهرا و چه مانده بی حبیب
لیک در کرببلا آن لحظه های آخرش
روی خاک گرم بوده جسم و راس اطهرش
شاه بی سر و صدها نیزه و شمشیر کین
بین تیر و سنگ و چوب آن وارث حبل المتین
ناله ای می آید از دور ای غریب مادرم
ای شه دلها حسینم ای گل پیغمبرم
زینبش با چادر خاکی . بسوی مقتلش
آید از هرسو چه بوی خون ز بوی مقتلش
ناله ها زد عمه جانت در میان قتلگاه
ناله کرد و ضجه ها در کنارش آه آه
گفت یارب این تن بی سر . که ابن حیدرست
این سر بی تن . عزیز کوثر پیغمبرست
زارع شیراز . تا حشر از غمت ای شاه دین
اشک و ناله دارد ای ابن امیرالمومنین